درباره ی کشور شیران . دلیران و عاشقان وطن و اسلام . ایران

نماز بنده ی صالح


امام کاظم (ع) را هارون الرشید خلیفه عباسی به طرز عجیبی از مدینه به بغداد آورد و زندانی کرد، امام همچنان 4 یا 7 یا 14 سال در زندان هارون بود تا در زندان مسموم شده از دنیا رفتند.

یکی از خاطرات زندان این که هارون یکی از کنیزه های زیبا روی و خوش اندام خود را به عنوان خدمتگزار امام به زندان فرستاد (ولی قصد هارون این بود که امام به او مایل شود یا بهانه بیابد و بدینوسیله آن حضرت را از نظر مردم بی قدر نشان دهد.)

هارون الرشید یکی از خادمان را مامور کرده بود تا از حال آن ندیمه زیباروی با امام گزارش دهد، روزی مامور به زندان آمد و دید کنیزه به سجده افتاده و با حال خاصی می گوید: «قدس سبحانک، سبحانک» ای خدا تو از هر عیبی پاک و منزه هستی و سر از سجده بر نمی دارد، مامور این موضوع را به هارون گزارش داد، هارون دستور داد کنیزه را نزدش آورند در حالی که به آسمان می نگریست و بدنش به لرزه در آمده بود.

هارون گفت: «چگونه هستی، حالت چطور است؟»

کنیزه گفت: «من در زندان کنار امام ایستاده بودم. او شب و روز به نماز و عبادت اشتغال داشت و تسبیح خدا می گفت و مقام والای او مرا تحت تاثیر قرار داد و به سجده افتادم و تسبیح خدا گفتم که این مامور آمد و مرا به اینجا آورد».

هارون او را تهدید کرد که جریان را به کسی نگوید، امام او در هر فرصتی از عبادت و نماز بنده صالح، امام هفتم (ع) سخن می گفت و آن چنان منقلب شده بود که همواره در یاد خدا بود و چند روز قبل از شهادت امام از دنیا رفت.

[برگرفته از کتاب نماز راز دوست - نگارش از علی رستمی]

منبع مطلب: http://www.worldprayer.ir/post/442



:: برچسب‌ها: داستان كوتاه نماز صبح, داستان, داستان هایی در مورد نماز, داستان نماز, داستان هایی از نماز, نماز صبح,
نویسنده : تیم وبلاگ نویسی خانه ی من . ایران
تاریخ : دو شنبه 22 دی 1393
زمان : 10:41
نماز جماعت


بسم الله

در یکى از روستاهاى فیروزکوه ، جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازى به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحى و چند برنامه مرسوم دیگر از شهید صیاد خواستند سخنرانى بکند. ایشان پشت تریبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارک و تعالى و درود و صلوات بر پیامبر و آلش (علیهم السّلام) فرمود: روزى جلسه مهمى در مورد جنگ خدمت حضرت امام بودیم ، وقت نماز شد ، امام وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به تبع امام فهمیدیم وقت نماز است و نماز بر همه چیز ترجیح دارد. بعد شهید صیاد شیرازى با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستید بعد از نماز براى شما سخنرانى مى کنم. صحبت را تمام کرد و صفهاى نماز تشکیل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا شد.



:: برچسب‌ها: داستان كوتاه نماز صبح, داستان, داستان هایی در مورد نماز, داستان نماز, داستان هایی از نماز, نماز صبح,
نویسنده : تیم وبلاگ نویسی خانه ی من . ایران
تاریخ : دو شنبه 22 دی 1393
زمان : 10:36
داستان كوتاه نماز صبح


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانوانده ات را بخشیدمن ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
=================
نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنیدپارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید


:: برچسب‌ها: داستان كوتاه نماز صبح, داستان, داستان هایی در مورد نماز, داستان نماز, داستان هایی از نماز, نماز صبح,
نویسنده : تیم وبلاگ نویسی خانه ی من . ایران
تاریخ : دو شنبه 22 دی 1393
زمان : 9:55

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.